کد مطلب:53265 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

خلافت عثمان











همان طور كه از تاریخ اسلام استنباط می شود، عثمان مردی سست رأی و زودباور بود و مشاورش مروان كه میان مردم هیچ احترام نداشت و در نظر آنها بسیار پست بود، نفوذ نامشروعش را بر عثمان تحمیل می كرد. از این رو او جهت اصلاح امور مرتب به مردم قول می داد و باز قول خود را برای چندمین دفعه زیر پا می گذاشت.

در نتیجه مردم جلو خانه اش زیاد ازدحام نمودند و درخواستهای خود را تكرار می كردند. وقتی كه عثمان اوضاع را چنین جدی دید، عاجزانه از امام علی خواهش كرد تا مردم را آرام كند و راه مناسبی جهت خلاصی او پیدا نماید. سپس به امام علی اختیار داد تا با آنها به یك تفاهم كلّی برسد.

مصریها به عثمان اصرار می كردند تا محمدبن ابوبكر را به جانشینی با ابن ابی سرح فرماندار مصر عوض نماید.

امام علی درخواست قانونی آنها را جلو عثمان گذاشت. اگرچه او قبول كرد، اما سه روز مهلت خواست تا ترتیب آنها را بدهد و برای شهرهای دور، وقت بیشتری لازم بود تا پیام خلیفه به آنجاها برسد. امام علی (ع) برگشت تا با مصریها گفتگو كند. آنها قبول كردند به شرط این كه

[صفحه 93]

درخواست آنها انجام گیرد و محمدبن ابی بكر با عزل ابی ابی سرح فرماندار شود.

عثمان این را با میانجیگری امام علی (ع) قبول كرد و مصریها وقتی كه امام علی تمام مسؤولیتها را خود به عهده گرفت پراكنده شدند. سپس تعدادی از آنها به اتفاق محمدبن ابی بكر راهی مصر گردیدند و بعضی هم به یك دره ای نزدیك مدینه رفتند تا موقتاً سیاحتی بكنند.

روز بعد مروان به عثمان گفت: «خوب شد، حالا مصریها اینجا را ترك كردند و برای این كه از آمدن مردم از شهرهای دیگر جلوگیری كنیم، شما بایستی بخشنامه ای صادر كنید مبنی بر اینكه اینجا سؤتفاهماتی با مصریها وجود داشت، وقتی كه آنها دانستند آنچه را كه شنیده بودند صحیح نبوده، كلیه ی مسائل خاتمه یافت، آنها راضی شده و این جا را به سوی مصر ترك كردند، به این طریق مردم سایر شهرها سر جاهایشان آرام می نشینند.»

عثمان نمی خواست چنین دروغی بگوید اما مروان آن چنان اصرار كرد كه او آن دروغ را گفت. سپس به مسجد پیغمبر رفت و به مجرد این كه مقصود خود را به زبان آورد مردم شروع كردند به فریاد كشیدن و در حالی كه بر سر عثمان داد می زدند، ادامه دادند «از خدا بترس این چه دروغی است كه تو می گویی، توبه كن.» سرانجام عثمان مجبور شد توبه كند. او صورتش را متوجه كعبه كرد و ناله كنان توبه نمود و سپس به خانه اش مراجعت نمود.

امام علی (ع) برای اینكه این شورش را خاموش كند به عثمان مشورت داد تا درباره ی عملكرد بد گذشته اش در مسجد جلو مردم توبه كند وگرنه او دوباره به گردن او می چسبد تا او را از دست آنها نجات دهد.

[صفحه 94]

بنابراین عثمان در مسجد توبه كرد و قسم یاد نمود كه در آینده دقت بیشتری خواهد كرد. او قول داد موقعی كه نمایندگان مردم او را ملاقات می كنند، رفع مشكلات آنها نموده، درخواستهای آنها تا آنجا كه ممكن است انجام خواهد داد.

وقتی كه به خانه برگشت مروان می خواست چیزی بگوید. زن عثمان (نائله) دخالت نموده به مروان گفت برای خاطر خدا ساكت باش، تو با چنین گفتارهایی سبب می شوی تا او كشته شود.

مروان با تندی گفت: «تو حق نداری در این گونه مطالب دخالت كنی. تو دختر كسی هستی كه تا آخر عمرش نمی دانست چگونه وضو بگیرد.» زن عثمان گفت: «تو غلط می كنی و...».

اكنون منازعه و دعوا جدّی شده بود كه عثمان آنها را خاموش و به مروان گفت: «چه می خواستی بگویی؟»

مروان گفت: «آن چه مطلبی بود كه شما در مسجد اظهار داشتید و آن چه توبه ای بود كه كردید؟ به عقیده ی من مرتكب گناه شدن خیلی بهتر از توبه ی اجباری است. نتیجه ی این توبه جمعیتی است كه دوباره جلو خانه جمع شده اند. حالا بروید جلو و تقاضاهایشان را انجام بدهید.» عثمان گفت: «من نمی توانم با این مردم بحث كنم تو برو و درخواست آنها را انجام بده.»

مروان بیرون آمد و با صدای بلند گفت: «چرا شما این جا دور هم جمع شده اید؟ آیا می خواهید به ما حمله كنید و دست به غارت بزنید؟ شما بدانید كه نمی توانید قدرت (پادشاهی) را از دست ما بگیرید و كسی نمی تواند بر ما غلبه كند. روی سیاهتان را از این جا گم كنید، لعنت خدا بر شما باد.»

وقتی كه مردم این دورویی و تزویر را مشاهده كردند به خشم آمده رفتند تا حضرت علی (ع) را ملاقات كنند. آنها تمام آنچه كه دیده بودند شرح دادند. امام علی (ع) مستقیماً متوجه ی خانه ی عثمان شد و با خشم

[صفحه 95]

به عثمان فرمود: «ای داد! چگونه با مسلمانان بدرفتاری می كنی، تو به خاطر یك مرد بی ایمان (مروان) تمام قولهای خود را زیر پا گذاشته ای و هوش و حواست را از دست داده ای. آخر تو بایستی لااقل به حرف و قول خودت احترام گذاری، بدان كه مروان تو را در سیاهچالی خواهد افكند كه هرگز قادر نخواهی بود از آن بیرون آیی. او بر تو سوار است و هر كجا خواهد تو را می كشد، من هرگز در آینده در كار تو دخالت نخواهم كرد و به مردم هم چیزی نخواهم گفت.»

نائله زن عثمان كلمات امام را تأیید كرد و به شوهرش گفت تا با امام علی (ع) صلاح اندیشی كند. سپس ادامه داد: «آن از قدرت تو و مشاورت مروان خارج است كه بتوانید امور را سر و صورت دهید.»

مجدداً عثمان سراغ امام علی (ع) گرفت، اما حضرت ملاقات با او را رد كرد. عثمان خودش به جایی كه امام تشریف داشتند رفت و تنهایی و بیچارگی اش را عرضه داشت و دوباره درخواست كمك كرد.

امام علی (ع) فرمود: «چند دفعه است كه تو در مسجد به مردم قول می دهی كه تقاضایشان را رسیدگی می كنی ولی تو قول خود را می شكنی. وقتی مردم نزد تو می آیند به آنها توجهی نمی شود حتی اطرافیان تو به آنها توهین هم می كنند. چگونه من به حرفهای تو در آینده اعتماد كنم. بنابراین از من هیچ انتظاری نداشته باش. جلو تو، راه روشن است، راهی كه دوست داری انتخاب كن تا با مردم همان طور رفتار كنی.»

این نتیجه توبه (عثمان) بود. اجازه دهید آن طرف قضیه را بررسی كنیم.

وقتی كه كاروان مصر به ساحل دریای سرخ رسید، شترسواری را دیدند كه با منتهای سرعت عبور می كرد به طوری كه درباره ی او

[صفحه 96]

مشكوك شدند. بنابراین او را صدا كرده پرسیدند چه كسی است؟ او گفت غلام عثمان است. آنها سؤال كردند قصد رفتن كجا داشته است؟ او گفت: به مصر. آنها پرسیدند هدف او از این سفر چیست؟ او گفت: برای ملاقات فرماندار مصر می رود.

آنها گفتند: فرماندار مصر با ماست (منظور آنها محمدبن ابوبكر بود). آنها پرسیدند آیا نامه ای با خود دارد. او منكر شد. آنها تصمیم گرفتند تا لباسهایش را جستجو كنند اما چیزی نیافتند. آنها می خواستند او را به خودش واگذارند كه ناگهان یكی گفت: «آن ظرف آب واقع در عقب شتر را جستجو كنید.»

آنها یك لوله سربی كه نامه ای در آن جاسازی شده بود داخل آب پیدا كردند. عثمان این چنین به فرماندار مصر دستور داده بود: «وقتی كه محمدبن ابوبكر با همراهان به تو می رسند، میان همه ی آنها این و آن را به قتل رسان و این و آن را توقیف كن و آن كس و این كس را به زندان افكن. تو بر سر كارت ابقاء می شوی.»این مایه ی تعجب آنها شد و متحیرانه به همدیگر نگاه می كردند.

آنها فوراً به مدینه مراجعت نموده و مفاد نامه را با اصحاب پیغمبر (ص) در میان گذاشتند. هر كس كه این سرگذشت را شنید، سر تا پا متعجب شد زیرا آن برخلاف انتظار آنها بود و این عمل عثمان همه را نسبت به او متنفر ساخت. پس از آن جمعی از اصحاب پیغمبر همراه با این مردم رفتند تا عثمان را ملاقات و سؤال كنند چه كسی آن نامه را مهر كرده است؟

او جواب داد مهر خودش بوده. سؤال شد چه كسی این نامه را نوشته. جواب داد آن خط منشی خودش است. پرسیده شد غلام متعلق به چه كسی است. عثمان گفت آن غلام هم مال خودش است. آنها پرسیدند:

[صفحه 97]

آن شترِ سواری مال كیست؟ جواب داد: متعلق به دولت است. سؤال كردند: چه كسی نامه را فرستاده؟ عثمان جواب داد: نمی دانم.

آنها گفتند همه چیز مال توست چطور نمی دانی چه كسی نامه را فرستاده است. «خیلی بهتر است تو خلافت را واگذار كنی و دیگری آمده آن را اداره كند.» عثمان جواب داد: «من هرگز لباس خلافت كه خدا بر من پوشانده است از تن نمی كَنَم و دوباره توبه می كنم.» آنها جواب دادند از توبه صحبت نكن، آن روزی كه مروان از طرف تو و در مدخل خانه ی تو نزد ما صحبت كرد، توبه تو نزد ما هیچ است و ما قرار نیست با این لاف زدنها گول بخوریم. ترك خلافت كن و اگر اطرافیان تو جلو راه ما بایستند ما آنها را عقب می زنیم. هر آینه آنها مهیای جنگ گردند ما نیز با آنها جنگ خواهیم كرد. اگر تو قرار است رعایت حق تمام مسلمانان به طور مساوی بنمایی مروان را به ما تحویل ده تا بپرسیم با قدرت و حمایت چه كسی می خواسته است عده ای از مسلمانان را با این نامه به كشتن دهد. او، از تحویل مروان استنكاف ورزید مهلت سه روزه تمام شده بود و همه چیز مثل اول بود. وقتی مردم نتیجه توبه را دیدند مثل سیل در كوچه های مدینه ریختند و بالاخره از هر طرف دور خانه عثمان را محاصره نمودند.

در روزهای محاصره یك صحابه پیغمبر به طرف خانه عثمان رفت و او را صدا كرده گفت: «ای عثمان خلافت را واگذار كن و برای رضای خدا از ریختن خون مسلمانان جلوگیری نمای.»

ناگهان یكی از مردان عثمان او را با تیر هدف گرفت و به قتل رسانید. این عمل مردم را با خشم و غضب برانگیخت و فریاد كشیدند كه قاتل به آنها تحویل داده شود. عثمان گفت: «ممكن نیست كسی كه از من حمایت نموده تحویل دهم.»

سپس مردم، در اوج خشم و طغیان در خانه را آتش زدند و سعی

[صفحه 98]

كردند داخل خانه شوند اما اطرافیان عثمان با آنها مواجه شده و آنها را از در خانه پس زدند. سرانجام مسلمانان جان عثمان را به خطر انداخته با شمشیرهای كشیده از راه خانه مجاور وارد خانه ی عثمان شدند.

متأسفانه عثمان خود را قربانی جاه طلبی خانواده اش و كارهای ناپسند مأمورین خود كرد. آنها كه از خانه نگهبانی می كردند، سرازیر كوچه های مدینه گردیدند و آنها كه از عثمان دفاع می كردند با خود عثمان كشته شدند.

ناگفته نماند كه در روزهای محاصره عثمان از معاویه فرماندار شام طلب كمك كرده بود، اما معاویه به بهانه ی اینكه او در اموری كه اصحاب پیغمبر درگیر هستند مداخله نخواهد كرد. فرمان عثمان را نپذیرفت زیرا او در نظر داشت كه زمام خلافت را خود در دست بگیرد.

اینجانب نویسنده ناگزیر بودم كه سرگذشت پایان عمر عثمان را به تفصیل شرح دهم زیرا بعدها طلحه و زبیر دو عضو شورای شش نفره و مخصوصاً معاویه به تبعیت از آنها تقصیر خون عثمان را به گردن امام علی (ع) انداختند و در نتیجه آنها شورشهایی برپا كردند و جنگهای داخلی به راه انداختند، به طوری كه نتایج بد و تأسّف بار آنها هنوز بین مسلمانان باقی است. با این شرح كوتاه معلوم شد كه امام از اینگونه تهمتها مبرّاست.

متأسفانه بدون در نظر گرفتن سن و سال عثمان و پیش كسوتی و تقدّم او در اسلام و خویشی با پیغمبر كشته شد. اما اگر او مشورت و صلاح اندیشی امام علی را پذیرفته بود و یا لااقل مروان را به مردم تحویل داده بود، هرگز كشته نمی شد.

اما سرنوشت چیز دیگر بود.

[صفحه 99]


صفحه 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99.